پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

روزگار تنهایی پارسا ...

دوباره من و دوست نداری ...

دیشب بخاطر اینکه به حرفم گوش نداد تنبیه اش کردم ، خیلی عصبانی بودم ، رفتیم بخوابیم گیر داد اون قایقه رو بده منم گفتم نمیدم تو الان تنبیه هستی ، یه عالمه گریه کرد و من تو تاریکی نگاهش می کردم و تو دلم قربون صدقش می رفتم بعد از یه مدت آروم شد و من کلی نوازش و بوسش کردم ، کلی کیف کرده بود گفت پس قایقه رو بده ، منم گفتم نهههه ، تو تنبیه هستی ، زد زیر گریه ، یه جوری که خیلی دلم سوخت ، گفت دوباره من و دوست ندارییییی؟؟؟؟  منم کلی براش توضیح دادم که کار اشتباه میکنی تنبیه میشی ولی مامان همیشه خیلی دوست داره ، وقتی تنبیه هم میشی خیلی دوست داره ولی چون کار بد کردی باید تنبیه بشی آخی ، پسر کوچولوی من ، قلبش چقد کوچولوهه ... ...
26 شهريور 1392

پسر مهربون مامان

بابا دو روز نبود رفته بود ارومیه ، پسرم همش میگه پس بابا کی میاد ، پس چرا بابا نمیاد ... دیشب گفتم بریم بخوابیم ، میگه من نمی خوابم ، گفتم چرا ؟ میگه : آخه بابا بیاد زنگ بزنه من در و باز کنم ، گفتم بابا صبح میاد الان نمیاد... دیروز گیر داده بود دنت میخوام ، 5 دقیقه یه بار زنگ میزد به بابا که دنت بخر یادت نره هاااا... براش خریدم ، رفتیم خونه ، یه کوچولو می خورد میگذاشت تو یخچال ، میگفت بقیه اش باشه وقتی بابا اومد ، دوباره می رفت یه کوچولو میخورد ... بالاخره ناامید شد همش و خورد ... ...
26 شهريور 1392

حادثه تلخ

تسلیت به همشهری های عزیز به خاطر این حادثه تلخ ... خیلی خیلی خیلی غم انگیزه خدا به بازماندگان صبر بده ، خیلی سخته ...
20 شهريور 1392
1